شعر در مورد کلبه

شعر در مورد کلبه

در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد کلبه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد

خوب من، منظره ی خوب تماشا دارد

 ساخته ام آینه ای را به بلندای خیال

تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

شعر در مورد کلبه چوبی

جنگل،

پاییز،

کلبه ای چوبی

و دودی که از دودکشش بالا می رود

کاش با تو

در چهارچوب همین تابلو

آشنا شده شده بودم.

شعر درباره کلبه چوبی

نه منت دریا را می کشم

نه بی تابی ِ جنگل را می کنم

همه را برای تو می آورم

اگر تو به ارتفاع چوبی این سقف قناعت کنی

یقین، دنیا را درون کلبه ای جای داده ام

شعر در مورد کلبه

 جمع کردن هیزم ها با تو

گرم کردن کلبه با تو

دم کردن چای با تو

خاموش کردن فانوس با تو

و تا صبح

به آغوش کشیدن و بوسیدنت با من

شعر در مورد کلبه عشق

زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم

بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم

نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان

به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم

شعر در مورد کلبه تنهایی

مپسند یوسف من اسیر برادران

پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار

بازم خیال زلف تو ره زد خدای را

چشم مرا ز خواب پریشان نگاهدار

شعری در مورد کلبه

در کلبه ما خورشید مهمان شده باز امروز

در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب

یک روز نشد با ما این چرخ و فلک همراه

گوئی من و دل هستیم مهمان خدا امشب

شعر در مورد کلبه

عشق

شکل های بسیار دل انگیزی دارد

مثل گل سرخ

در دست دختری زیبا

مثل ماه

بالای کلبه ای برفی

اما من

گوش بریده ونسان ونگوگ ام

شکل تلخی از عشق

شعر درباره کلبه

ای آرزوی من

تو آن همای بخت منی

کز دیار دور

پرپر زنان به کلبه ی من پر کشیده ای

شعر درباره کلبه عشق

ما کلبه زهد برگرفتیم

سجاده که می برد به خمار

یک رنگ شویم تا نباشد

این خرقه سترپوش زنار

شعر درباره کلبه تنهایی

لعلی چو لب شکرفشانت

در کلبه جوهری ندیدم

چون در دورسته دهانت

نظم سخن دری ندیدم

شعر درباره کلبه جنگلی

مرکب ایمانت اگر لنگ شد

قصد سوی کلبه بیطار کن

علت پوشیده مدار از طبیب

بر در او خواهش و زنهار کن

شعری درباره کلبه

بوی جگر سوخته بگرفت همه کوی

آتش بزن این کلبه خونخواره ما را

دیدند سر شکم همه همسایه و گفتند

این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

شعر نو در مورد کلبه

درویش بین به کلبه خود می برد هوس

زان شمع کش ملایکه پروانه ضیاست

عقل است و لاف صبر یکی پرده برفگن

تا بنگری که فایده عقل تا کجاست

شعر درمورد کلبه

ناآمدنت را گله از بخت کنم، زانک

در کلبه درویش تو مهتاب نیاید

شبها من دیوانه و یار و دو سه همدم

من نالم و یاران مرا خواب نیاید

شعر در مورد کلبه

بیشتر بخوانید :

شعر در مورد افتادگی

شعر در مورد اسم سحر

شعر با ا

شعر با پ

شعر با ب