شعر در مورد تعصب
شعر در مورد تعصب
شعر در وصف تعصب,شعر در مورد تعصب,شعر در مورد تعصب بیجا,شعری در مورد تعصب,شعری در مورد تعصب بیجا,شعر مولوی در مورد تعصب,شعر نو درمورد تعصب,شعر در باره تعصب بیجا,شعری درباره تعصب,شعر تعصب,شعر تعصب کور,شعر تعصبی,شعر عصبی,شعر درباره تعصب,شعر برای تعصب,شعر در مورد تعصب بیجا,شعری درباره تعصب,شعر در مورد تعصب,شعری در مورد تعصب,شعری در مورد تعصب بیجا,شعر در باره تعصب بیجا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد تعصب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
به تعصب مگوی دشنامش
جز به حسن ادب مبر نامش
شعر در وصف تعصب
از درون زنگ تعصب بزدای
بر خرد راه تأمل بگشای
شعر در مورد تعصب
گاه نابرده سوی معنی پی
خرده گیری ز تعصب بر وی
شعر در مورد تعصب بیجا
حسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری
نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی را
شعری در مورد تعصب
از تعصب جاهلان دین هدا را دشمن اند
عاقبت در جنگ این کوران عصا خواهد شکست
شعری در مورد تعصب بیجا
علما را ز پی وعظ و خطاب
جگر از بهر تعصب به دمست
شعر مولوی در مورد تعصب
شره لقمه آن چنانم کرد
کز تعصب شدم به یک ره فرد
شعر نو درمورد تعصب
من از تعصب دین دشمن ترا کافر
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی
شعر در باره تعصب بیجا
گر تعصب می کنی از بهر این
نیست انصافت بمیر از قهر این
شعری درباره تعصب
در تعصب می زند جان تو جوش
مرتضا را جان چنین نبود خموش
شعر تعصب
تو تعصب کن که ایشان مردوار
هر دو جان کردند بر جانان نثار
شعر تعصب کور
می مکن حکم و زفان کوتاه کن
بی تعصب باش و عزم راه کن
شعر تعصبی
تدبیر تو چیست؟ بغض با حب کردن
با هستی خویشتن تعصب کردن
شعر عصبی
سالها در جهل و ظلمت رفته ای
وز تعصب گرد دوزخ تفته ای
شعر درباره تعصب
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد
ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال
شعر برای تعصب
شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
شعر در مورد تعصب بیجا
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
شعری درباره تعصب
تعصب را کمر در بسته چون شیر
شده بر من سپر بر خصم شمشیر
شعر در مورد تعصب
عرفی چه خروشی که فلان گمره شد
آگه کنمت که بایدت آگه شد
چون ما و تو بسیار تعصب کیشان
ملزم نشدند وگفتگو کوته شد
شعری در مورد تعصب
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده
شعری در مورد تعصب بیجا
گر تو لاف از عقل و از لب می زنی
پس چرا دم در تعصب می زنی
شعر در باره تعصب بیجا
بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش
کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو
شعر در وصف تعصب
چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟
مرا در حلقه اهل ریا مگذار ای ساقی
شعر در مورد تعصب
برفته از دل من نقش غیرت از غیرت
درون مسکن دل عشق تو نمود سکون
شعر در مورد تعصب بیجا
گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست
غیرت معشوق دایم بیش ازوست
شعری در مورد تعصب
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
شعری در مورد تعصب بیجا
آفتاب و سرو غیرت می برند
کآفتابی سروبالا می رود
شعر مولوی در مورد تعصب
وگر برد باری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی
شعر نو درمورد تعصب
در دیده ز بیم غیرت تو
اکنون نه سناییم سنانم
شعر در باره تعصب بیجا
از طراز آستین بدخواهش
غیرت دین غیار خواهد کرد
شعری درباره تعصب
همه راهش خراب کرد وخلاب
چشمم از بهر غیرت کامش
شعر تعصب
در شرع شریف اهل غیرت
نان بهتر از آبرو نباشد
شعر تعصب کور
نعره برداشتم به بوی وصال
آتش غیرت آب کارم برد
شعر تعصبی
ورنه غیرت دمم فرو بستی
ناله هر دم هزار داشتمی
شعر عصبی
خویش را کارنامه خواهم ساخت
غیرت روزگار خواهم شد
شعر درباره تعصب
آرزوهای مرا غیرت تو
مجتمع تا شده بشکست بهم
شعر برای تعصب
گر نبدی غیرت آن آفتاب
ذره به ذره همه ساقیستی
شعر در مورد تعصب بیجا
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی
از غایت غیرت تو نگذاشتمش
شعری درباره تعصب
به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم
ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم
شعر در مورد تعصب
غیرت حسنش چو بجوش آورد
دست تماشائی یوسف برد
شعری در مورد تعصب
گل به گلچین دست داد و بلبل از غیرت نسوخت
عشق بی غیرت برآید، حسن چون بیباک نیست
شعری در مورد تعصب بیجا
یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است
غیر بی غیرت درین معنی کسی را نیست شک
شعر در باره تعصب بیجا
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
شعر در وصف تعصب
آه ازان روزیکه استغنای غیرت زای عشق
خاک صحرا بر سر دیوانه نشکست و نریخت
شعر در مورد تعصب
کباب غیرت آن رهروم که همچو ثمر
بپاشکستگی رنگ تا رسیدن رفت
شعر در مورد تعصب بیجا
از دور باش غیرت خوبان حذر کنید
گل خارها نشانده به آزار عندلیب
شعری در مورد تعصب
غیرت نشان پلنگ سواد تجردیم
دل هم رمیده است زما از هراس ما
شعری در مورد تعصب بیجا
بیک پرواز خاکستر شدیم از شعله غیرت
سلام توتیای ماست چشم آشیانها را
شعر مولوی در مورد تعصب
تا کجا بی غیرت دین زیستن
ای مسلمان مردن است این زیستن
شعر نو درمورد تعصب
به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است
به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است
شعر در باره تعصب بیجا
ز غیرت رخ او آفتاب خواست ز چرخ
فرو فتد، که ذنب آفتاب را بگرفت
شعری درباره تعصب
جلوه فرهاد بین کز غیرت آن خسروان
نام خود نقش نگین لعل شیرین کرده اند
شعر تعصب
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
شعر تعصب کور
خسرو آن شب که به کوی تو رود از غیرت
سایه خویش به مهتاب نبیند هرگز
شعر تعصبی
زمین را بهره زان پا و سرم دور
به غیرت هر دم از خاک سرایش
شعر عصبی
پا چو به کویت نهم غیرت کوی ترا
سرمه دیده کنم خاک کف پای خویش
شعر درباره تعصب
ز غیرت دو لبم جان و دیده خون گردند
چو آستانه تو بوسه جای خویش کنم
شعر برای تعصب
ناگهان گر گشت کویت می کنم
چشم من در غیرت است از پای من
شعر در مورد تعصب بیجا
من که از خود بر تو غیرت می برم
چون توانم دیدنت با دیگری
شعری درباره تعصب
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
شعر در مورد تعصب
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
شعری در مورد تعصب
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
شعری در مورد تعصب بیجا
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
شعر در باره تعصب بیجا
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
شعر در وصف تعصب
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
شعر در مورد تعصب
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
شعر در مورد تعصب بیجا
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم
شعری در مورد تعصب
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
شعری در مورد تعصب بیجا
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
شعر مولوی در مورد تعصب
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری